گفته بودی، که لولی و مستم
ساغر و باده بر سر و دستم
تا که زنار در رهت بستم
به گمانم که عاشقت هستم.
روی ماهت ،چو ماه عالمتاب
تو بگو، من چگونه آرم تاب
آن دو چشمت ربوده از من خواب
به گمانم که عاشقت هستم.
گشته سهمم همه پریشانی
سخن ات ، آیه های ایمانی
چه بگویم ، زآنچه می دانی
به گمانم که عاشقت هستم.
دی شنیدم که رهروی بی جفت
جان و دل را به این سخن می سفت
گویی از ، عمق جان من ، می گفت
به گمانم که عاشقت هستم.
ای که سیمین بری و تن نازی
با دلم این چنین مکن بازی
فاش می گویمت کنون رازی
به گمانم که عاشقت هستم.
الغرض ، بی بهانه میگویم
چهره با اشگ دیده می شویم
راز این حال زار می جویم
به گمانم که عاشقت هستم.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: گشتانه (ترجیع بند مربع)


















































